رکسانا جون و سرکار نرفتن مامانی
رکسانا مامان سلام عزیزه دلم 2 هفته ای بود که مامان مرخصی بود و سرکار نمی اومدم انقدر خوب بود همش می خوابیدیم و همه جا می رفتیم و کلی کار می کردیم خلاصه که خیلی حال داد تا اینکه شنبه 25 آبان دلم تنگ شده بود و اومدم سرکار همه بچه ها می اومدن پیشم و حال و احوال می کردن و می گفتن جوجوت که نیومده هنوز خلاصه بعد از چند وقت سرکار اومدن حال داد دلم برای خاله اصیل هم تنگ شده بود البته هر روز تلفنی با هم حرف می زدیم بعد همه می گفتن شکمت بزرگتر شد و از این جور حرفا سه شنبه 28 نیومدم سرکار و صبح با بابا علی رفتیم دکتر و وقت گرفتم شماره 63 بودم بابا رفت سرکار و منم به منشی گفتم ماه آخرم اون هم گفت باشه . دکتر 9 اومد و من و 9.30 فرستاد تو رفتم و ا...
نویسنده :
مامان جوجو
14:32